به نام خردبخش بخردنواز
اندر حکایت طبع آزمایی در گروه دبیران ادبیات فارسی متوسطه در شبکه ی اجتماعی واتس آپ:
در واپسین دقایق آغازین شب اسفندماه جناب آقای مومنی شعری در گروه گذاشتند . جناب آقای مختار جویای نام شاعر آن شدند. جناب آقای مومنی در پاسخ فرمودند: «لاادری» وبه این ترتیب مشاعره ی زیر با هم سرایی ایشان وجناب آقای نیکبخت شروع شد:
جناب مختار: شعر«لاادری»چه نغز است وقشنگ جناب مومنی: البته باشد جوابی بی درنگ
جناب مختار: شعر او احساس من را زنده کرد جناب نیکبخت: عشق را در ذات من پاینده کرد
جناب مختار: شعر یعنی یک نفر بی خود شده جناب نیکبخت: در دل خود آنچه باید شد شده
جناب مختار: شعر یعنی لحظه های ناب ناب جناب نیکبخت: لحظه هایی که نمی آید به خواب
جنابان مختار ونیکبخت : لحظه ی دیدار من با آفتاب
جناب مختار: لحظه ی دیدارمان یادت که هست؟! جناب نیکبخت: پنجره ، دیوارمان یادت که هست؟!
جناب مومنی: وان دم پرشورمان یادت که هست؟
جناب مختار: یاد آن ایام زیبا یاد باد جناب مختار: عاشقی را عشقمان بر باد داد!
جناب مومنی: یاد باد آن روزگاران یاد باد! جناب نیکبخت: بی تو هرگز روح در جسمم مباد
جناب نیکبخت: بی تو جانا هرچه بادا باد باد جناب مومنی: (بی تو هرگز هیچ روزی مباد!)
جناب مختار: ای دریغ از گردش تاریخ ها جناب نیکبخت: گردش خورشیدها مریخ ها
جناب مختار: اصفهان یادش به خیر آن روزدور جناب نیکبخت: که تو بودی ومن وشعر وشعور
جناب مختار: شوکت پر صولت بهرام گور جناب مومنی: وان زمان با زنده رود پرشرور
جناب نیکبخت: رفت بر باد و نماند از وی غرور
جناب مختار: چند روزی بود بر کام تو بخت جناب نیکبخت: چند روزی بگذرد بر مرد سخت
جناب مختار: عرصه ی تو پهن دشت پایتخت
جناب مختار: آفرین بر طبعتان ای نازنین!
جناب مختار: بامدادان باز باران میزند؟ جناب نیکبخت: باز آیا بر سپاهان می زند؟
جناب نیکبخت:آفرینت باد تا آن رستخیز جناب مختار: تا ببارد باز باران ریز ریز
جناب نیکبخت: تا بنالد بلبل طبعم هنیز[1]
جناب نیکبخت: «هرکه گوید مصرعی،بیتش کنم کم نیارم می نیندازم علم
هان کجا رفتید ای شب تاب ها گم شدید اندر دل مهتاب ها
خوابتان خوش باد و رنگی مثل شعر یاد شب های تمامیتان به خیر»
جناب مختار: شعرتان تا بامدادان زنده باد شاعریتان تا ابد پاینده باد